دلباره فردا

فردا دیر است
سوداگر مغبون
جوانمرد مبهوت
هبوطت بر مرداب
و مرداب ناسیراب
هستیت را می طلبد
فردا دیر است
برای آنکه می داند
که برابر نیست
با آنکه نمی داند
بی عشق رستگاری نیست
فردا دیر است
حسرت دیروز
که امروز شکیبای پارسا
سرود صبر باید
سر دهد
در سرای محنت
فردا دیر است
تاسف بر سوداگر قدر
که قدر نمی داند
کرشمه نور را
در عمق وجود
فردا دیر است
در محفلی که توانایی را قربانی بیهودگی
به باور ناتوانی می کنند
به رسم نامتبرکترین نحله هستی
فردا دیر است
باور کن
سوداگر مغبون
جوانمرد مبهوت
در هنگامه ای که
مرگ بر جرس خود سخت می کوبد

آذر 83 - تهران

برای نظردهی اینجا کلیک کنید.
گزارش تخلف
بعدی